مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 21873
کل یادداشتها ها : 20
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

انگیزه طرح مسئله معصوم نبودن ولی فقیه

در پایان باید گفت اشکال عدم عصمت دربارة هر حاکم و رئیس حکومتی وارد است. ولی اگر این اشکال در مورد نظام ولایت فقیه مطرح می گردد و در مورد نظامهای دیگر این اشکال مطرح نمی شود ما را به این برداشت رهنمون می شود که غرض مطرح کنندگان از طرح اینگونه اشکالات شکستن قداست رهبری نظام اسلامی است، زیرا قداست رهبر در موارد بسیاری سد راه دشمنان و بر هم زنندة نقشه ‌آنان بوده است. اگر با یک فرمان امام راحل حصر آبادان شکسته شد، به علت این بود که به ذهن هیچ یک از رزمندگان خطور نکرده بود که مخالفت با امر ایشان جایز است یا نه. چون در اثراین قداست و لزوم اطاعت، دشمنان به ناکامی رسیده اند، این اشکالات طرح می شود. پس توجه داشته باشیم همة اشکالات برای دریافت جواب حق مطرح نمی گردد، بلکه انگیزة این اشکال تراشی امور دیگری است.

آیا در نظام اسلامی فقیه وکیل مردم است؟ اگر جواب مثبت است چرا حکومت اسلای را به ولایت فقیه تعبیر می کنند نه وکالت فقیه؟

«وکیل» به کسی گفته می شود که کاری به او واگذار می شود تا از طرف واگذار کننده انجام دهد. مثلا اگر کسی در اثر گرفتاری یا اشتغال نتواند وظیفه اش را انجام دهد ودیگری را برای انجام آن کار به جای خود قرار دهد او را وکیل کرده است. همچنین کسی که از حق معینی برخوردار است. مثلا حق امضا یا حق برداشت از حساب بانکی یا حق مالکیت دارد، می تواند دیگری را وکیل خود گرداند تا آن را استیفا نماید.

تعریف «وکالت» وتبیین «وکالت فقیه»

وکالت عقدی جایز و قابل فسخ است، یعنی موکل هر زمان که اراده کند می تواند وکیل را از وکالت عزل نماید. پس وکالت در جایی فرض می شود که اولا شخصی اصالتا حق انجام کاری را داشته باشد تا به وسیلة عقد وکالت آن را به وکیلش واگذار کند و طبعا اختیارات وکیل درهمان محدوده اختیارات خود موکل خواهد بود. نه بیش از ان، ثانیا موکل هر وقت بخواهد می تواند وکیلش را عزل نماید.

کسانی که نظریه «وکالت فقیه» را مطرح نموده اند، وکالت را به معنای حقوقی گرفته اند و مقصودشان این است که مردم دارای حقوق ویژه‌ای هستند و با تعیین رهبر، این حقوق را به او واگذار می نمایند. این نظریه که اخیرا‌توسط برخی به عنوان نظریه فقهی مطرح شده است، در تاریخ فقه شیعه پیشینه ای نداردو اثری از‌ آن در کتب معتبر فقهی دیده نمی‌شود. از نظر حقوقی وکیل کارگزار موکل و جانشین او محسوب می شود و اراده‌اش همسو با ارادة موکل است. وکیل باید خواست موکل را تامین کند و در محدودة‌ اختیاراتی که از طرف موکل به او واگذار می شود مجاز به تصرف است.

 

منطبق نبودن «وکالت فقیه» با نظام سیاسی اسلام

آنچه در نظام سیاسی اسلام مورد نظراست با این نظریه منطبق نیست، بعضی از اختیاراتی که حاکم در حکومت اسلامی دارد، حتی در حوزة‌حقوق مردم نیست. مثلا حاکم حق دارد به عنوان حد، قصاص و یا تعزیر مطابق با ضوابط معین شرعی کسی را بکشد یا عضوی از اعضای بدن او را قطع کند. این حق که در شرع اسلام برای حاکم معین شده، برای آحاد انسانها قرار داده نشده است یعنی هیچکس حق ندارد خودکشی کند یا دست و پای خود را قطع کند و چون هیچ انسانی چنین حقی نسبت به خود ندارد، نمی‌تواند‌ آن را به دیگری واگذار کند واو را در این حق وکیل نماید.

از اینرو می فهمیم حکومت حقی است که خداوند به حاکم داده است نه اینکه مردم به او داده باشند. اصولا‌مالکیت حقیقی جهان و ولایت بر موجودات، مختص به خداست و تنها اوست که می تواند این حق را به دیگری واگذار نماید. ولایت و حکومت حاکم اسلامی به اذن خداست و اوست که برای اجرای احکام خود به کسی اذن می دهد تا در مال و جان دیگران تصرف نماید.

بدین ترتیب اختیارات حاکم به خواست مردم- که در این نظریه موکلان فقیه فرض شده اند- محدود نمی شود.

از سوی دیگر حاکم شرعی بایددقیقا طبق احکام الهی عمل کند و حق سرپیچی از قانون شرعی را ندارد و نباید به خاطر خواست مردم دست از شریعت بردارد. بنابراین محدودة‌عمل حاکم را قانون شرعی معین میکند نه خواست مردم. در حالی که اگر حاکم، وکیل مردم فرض شود پیروی از خواست مردم برای او لازم است و اختیارات او محدود به خواست موکلان می شود و نیز مردم می توانند هر وقت بخواهند فقیه را عزل نمایند حال آنکه عزل و نصب حاکم شرعی به دست خداست.

مرجعیت و ولایت فقیه چه جایگاهی دارند و‌آیا تعارضی بین احکام و فتاوای آنها پیش نمی‌آید؟

اسلام آفرینش انسان را هدفدار و حکیمانه می داند و معتقد است آدمی برای نیل به هدف خاصی آفریده شده است. این هدف والا رسیدن به کمال نهایی یعنی قرب به خدا و برخورداری از رحمت ابدی اوست. از آن رو که نیل به چنین هدفی بدون برنامه ممکن نیست، بناچار باید راهی فرا روی انسان قرار گیرد تا وسیلة رسیدن به مقصد باشد. این راه جز عبودیت خدا و تسلیم محض در برابر اوامر و نواهی او نیست.

از سوی دیگر اسلام دین جامعی است که هم درجنبه فردی و هم اجتماعی زندگی دارای احکام و مقررات است، و تامین سعادت انسان در گرو عمل به قوانین فردی و اجتماعی است.

باید افزود که عمل به احکام و قوانین الهی نیازمند شناحت صحیح و دقیق آن است و تازمانی که این احکام بخوبی شناخته نشود نمی توانیم بدرستی به آنها عمل کنیم؛ همچنانکه شناخت این احکام در غیر ضروریات دین نیازمند پژوهش گسترده و عمیق کارشناسانه و روش تحقیقاتی ویژه ای است (که اصطلاحا به آن «فقاهت» و به شخص پژوهنده و دین شناس «فقیه» و به علم در برگیرنده آن، «فقه» می گویند.)

ضرورت تقلید در احکام

از آنرو که رسیدن به فقاهت و اجتهاد و در نتیجه استنباط صحیح دین، نیازمند گذراندن سالیان درازی در راه تحصیل علوم مختلف اسلامی و تلاش بی وقفه در جهت یافتن قدرت استنباط احکام دینی از منابع آن است، در هر زمان بر گروهی از افراد جامعه واجب است به این مهم بپردازند و نتیجة تحقیقات خود را در اختیار دیگران قرار دهند تا از این طریق آنها نیز قوانین اسلامی را بشناسند و به آن عمل کنند.

این روش در همة تخصصهای بشر به کارگرفته می شود ازاین روست که انسانها به حکم قریحة عقلایی خود در آنچه دارای تخصص کافی نیستند به کارشناسان مراجعه می‌کنند، تا ناشناخته های خود را شناسایی کنند و زندگی خویش را سامان دهند؛ مانند رجوع افراد به مهندس ساختمان، مکانیک، پزشک و غیره. به همین ترتیب برای شناخت احکام دینی نیز به فقها مراجعه می کنند تا پس از آشنایی با احکام اسلام، آن را در زندگی به کار بندند. ازاینرو در عرف دینی از مجتهدان به عنوان «مرجع تقلید» یعنی کسانی که در مسائل دین به آنها رجوع می شود یاد می کنند.

بنابراین کار ویژه مرجع تقلید بیان کردن مقررات اسلامی به صورت قواعد کلی در جنبه‌های فردی و اجتماعی است، اما تعیین مصادیق احکام برعهده وی نیست. در احکام فردی این وظیفه برعهده خود اشخاص است. یعنی هر شخص خودش باید مصداق مثلا این حکم را که «خون حیوانی که خون جهنده دارد نجس است» پیدا کند.

وظیفة فقیه نیست که مشخص کند آیا فلان حیوان خونش جهنده است یا نه. اما در احکام اجتماعی نیازمندمقامی رسمی در جامعه هستیم که برای مردم معتبر باشد.


  

 

ولایت فقیه

ساده ترین و روشن ترین دلیل عقلی بر ولایت فقیه چیست؟

اصل تنزل تدریجی

می توان با توجه به یک اصل عقلائی ولایت فقیه را تبیین کرد و آن این است که اگر امری برای عقلا مطلوب بود ولی به دلایلی تحقق آن مشکل یا ناممکن گشت به طور کلی دست از آن بر نمی دارند بلکه مرتبة‌ نازلتر را انجام می دهند و به تعبیر دیگر از اهم دست می‌کشند و به مهم می پردازند. آنها در امور مهم نیز این درجه بندی را رعایت می ‌کنند. اساسا درجه بندی اهمیت امور به همین منظور است که اگر به دلیل شرایطی امر درجه اول ناممکن یا مشکل شد، امر درجه دوم را جایگزین و بدل آن قرار دهند. این اصل عقلایی را «تنزل تدریجی» می نامیم. که آن را اسلام نیز پذیرفته است و در فقه موارد فراوانی داریم که در آنها این اصل اجرا شده است. برای توضیح این مطلب به دو مثال اکتفا می کنیم.

1- فرض کنید کسی قصد خواندن نماز را دارد ایده‌آل آن است که نماز به حالت ایستاده خوانده شود، ولی اگر شخصی به علت بیماری قادر به خواندن نماز ایستاده نیست آیا باید نماز را رها کند؟ همة فقها می گویند: هر مقدار از نماز را می تواند ایستاده بخواند و هرگاه نتوانست نشسته بخواند. در مرتبه بعدی اگر شخصی نماز را نمی تواند ایستاده بخواند دستور فقهی این است که نشسته بخواند و اگر نشسته هم نمی‌تواند خوابیده بخواند.

2- اگرکسی چیزی را برای جهت خاصی وقف کرد، مثلا منافع باغی را وقف شمع حرم امام معصوم(ع) کرد، اکنون که شمعی وجود ندارد، منافع آن باغ را چه کنند؟ آیا می‌توان گفت چون مورد مصرف اولی منتفی است این مال موقوفه را رها کنیم؟ یقینا چنین نیست. باید در نزدیکترین مورد روشنایی مصرف کنیم، مثلا منافع آن باغ را هزینه برق نماییم، زیرا برق نزدیکترین امر به شمع است. این را «تنزل تدریجی» می نامیم که اصطلاحا رعایت «الاهم فالاهم» نیز نامیده می شود.

فقیه عادل نزدیکترین فرد به امام معصوم

بر اساس نظام عقیدتی اسلام، حاکمیت از آن خداست، از طرفی خدای متعال در اداره امور اجتماعی انسانها دخالت مستقیم نمی کند و حاکمیت را به انبیاء و امامان معصوم واگذار کرده است. درموقعیتی که معصوم منصوب از سوی خدا، بر کارهای اجتماع حاکمیت ندارد، چه بایدکرد؟ آیا می توان گفت در چنین موقعیتی حکومت را رها کنیم؟!چنین سخنی مقبول نیست ، زیرا در جای خودش ثابت شده است که اصل حکومت در هر جامعه ای ضرورت دارد. در اینجاست که ولایت فقیه را با استناد به اصل «تنزل تدریجی» ضروری می دانیم. فقیه جامع شرایط، بدیل امام معصوم است و در رتبه بعد از او قرار دارد. البته فاصله میان معصوم و فقیه عادل بسیار است ولی نزدیکترین و شبیه ترین افراد به اوست در امر حکومت ظاهری بر مردم.

حاصل آنکه خدای متعال درمرتبة اول حاکمیت است، پس از او رسول الله (ص) و سپس امامان معصوم علیهم السلام حاکم شرعی اند، آیا پس از این مرتبه، دیگری در حاکمیت وجود دارد؟

باید گفت: در زمان غیبت امام معصوم، طبق دیدگاه شیعیان، ولی فقیه مرتبة ‌بعدی از حاکمیت را دارد، زیرا فقیه جامع الشرایط به امام معصوم نزدیکتر است، چون حاکم اسلامی باید واجد صفاتی مانند آگاهی به قوانین و مقررات اسلامی، آگاهی به مصالح اجتماعی، و صلاحیت اخلاقی که ضامن امانتداری و رعایت مصلحت عمومی است باشد. در معصوم تمامی این شرایط وجود دارد، زیرا معصوم به دلیل عصمتش مرتکب هیچ تخلفی از قانون شرع نمی‌شود و به سبب علم غیبی که دارد به قوانین شرعی و مصالح جامعه کاملا آگاه است. فقیه جامع شرایط نیز باید همین شرایط را در رتبه نازل داشته باشد تا حاکمیتش مشروع باشد. یعنی باید دارای ملکه فقاهت و اجتهاد باشد تا احکام اسلام را به خصوص در زمینة مسائل سیاسی و اجتماعی بهتر از دیگران بشناسد و نیز باید دارای ملکه تقوی و عدالت باشد تا مصالح جامعه را فدای مصالح شخصی و گروهی نکند و همچنین باید به مصالح سیاسی واجتماعی و بین المللی آگاه باشد تاشیاطین نتوانند او را فریب دهند واز مسیر عدل وقسط منحرف کنند.

ولی فقیه معصوم نیست، اطاعت بی چون و چرا از وی چه توجیهی دارد؟

روشن است که درمیان معتقدان به ولایت فقیه هیچ کس معتقد به عصمت ولی فقیه نبوده و حتی چنین ادعایی نکرده است زیرا ما معتقدیم فقط پیامبران حضرت زهرا وامامان صلوات الله علیهم اجمعین معصومند.

اکنون سئوال این است: با توجه به عدم عصمت ولی فقیه و احتمال خطا واشتباه در او، آیا این احتمال مانع اطاعت از وی می گردد؟

به نظر می رسد چنین ملازمه ای وجود ندارد یعنی چنان نیست که اگر کسی معصوم نبود، اطاعت از وی لازم نباشد، اگر به سیرة عملی شیعیان نگاه کنیم، می یابیم آنها بی چون و چرااز مراجع تقلید می کرده اند و به فتوای آنان عمل می نموده اند در حالی که هیچکس معتقد به عصمت مراجع نبوده است بلکه با تغییر فتوای مرجع می فهمیدند نه تنها او عصمت ندارد، که قطعا اشتباه هم کرده است، زیرا یا فتوای پیشین او خطا بوده و یا فتوای جدیدش، همچنین از اختلاف فتاوای مراجع معلوم می شود بعضی از آنان دچار خطای در فتوا شده اند، ولی با این حال هیچ کس اندک تردیدی در وجوب تقلید از مراجع ندارد.

حال به سئوال موردنظر خود بپردازیم، آیا احتمال خطا در ولی فقیه، موجب عدم اطاعت از او می شود؟

 

ضرورت اطاعت از حاکم یکی از دورکن حکومت

شکی نیست که هر جامعه ای نیازمند حکومت است و قوام حکومت به دو امر است. یکی حق حاکمیت، یعنی کسانی حق داشته باشند دستور بدهند و فرمان صادر کنند. و دیگری ضرورت اطاعت و فرمانبرداری، اگر یکی از این دو تحقق نیابد حکومتی به وجود نمی‌آید. حال اگر احتمال خطا، مجوز سرپیچی از دستور حاکم باشد، چون این احتمال هیچگاه منتفی نیست، اطاعت از حاکم هیچگاه تحقق نخواهد یافت و یک رکن حکومت محقق نخواهد شد، پس حکومت از بین خواهد رفت.

اگر به روش خردمندان در زندگی توجه کنیم، می یابیم آنان در مواردی اطاعت را ضروری می دانند، گرچه دستور دهنده را معصوم نمی‌دانند. فرض کنید فرماندهی در جنگ به سربازان خود دستوری می دهد، اگر سربازان بخواهند به استناداینکه احتمال دارد فرمانده خطا کند از دستورش سرپیچی نمایند، آیا کار جنگ سامان خواهد گرفت؟ آیا اقدام و حرکتی صورت می گیرد؟ آیا شکست این گروه حتمی نیست؟ پس تبعیت نکردن چنان زیانی دارد که با ضرر ناشی از پیروی از دستور اشتباه قابل مقایسه نیست. به عبارت دیگر اطاعت از فرمانده چنان منافعی دارد که با ضرراندک ناشی از پیروی یک مورد دستور اشتباه قابل مقایسه نیست. همچنین زمانی که به پزشک متخصص مراجعه می کنید. آیا احتمال خطا در تشخیص او می دهید؟ با وجود چنین احتمالی از مراجعه به پزشک چشم نمی پوشید.

اطاعت نکردن از حاکم موجب هرج و مرج و اختلال نظام جامعه می گردد. ضرر ناشی از این هرج و مرج بسیار بیشتر از ضرری است که گاهی در اثر اطاعت از یک دستوراشتباه به جامعه و ارد می شود. در تمام موارد مذکور روش خردمندان اعتنا نکردن به احتمالات ضعیف به هنگام عمل است. حال اگر به خصوصیات ولی فقیه توجه کنیم و درنظر داشته باشیم که حاکم اسلامی همیشه در هر کاری با صاحبنظران و متخصصان مشورت می‌کند و بعد تصمیم می گیرد و مردم هم وظیفه دارند از خیر خواهی ومصلحت اندیشی برای حاکم شرع مضایقه نکنند، احتمال خطا تا حد بسیاری کاهش می یابد و دیگر معقول نیست از دستورهای او سرپیچی کنیم.

 

 


  

عزم جزم ، شرط مجاهدت علمی

با توجه به اینکه علم و خصوصا علم عمیق و ریشه دار که از آن به تفقه تعبیر می شود لازمة رشد و سعادت حقیقی انسان و جامعه است و دستیابی به آن مستلزم عزم قوی و استقامت و بردباری است ، یکی از نکات مهم در باب دانش اندوزی تاکید بر همت والا و عزم جزم برای تحصیل علم است و لذا در قرآن نیز در قالب داستانی به این ویژگی مهم اشاره شده است.

داستان مذکور مربوط به حضرت موسی، وصی او یوشع بن نون و حضرت خضر است، در سورة کهف آیة 60 به بعد به آن اشاره شده است:

و (یاد کن) چون موسی به شاگرد خویش گفت: آرام نگیرم تا به مجمع دو دریا برسم یا مدتی دراز در طلب باشم[1]

داستان از این قرار است که روزی یکی از بنی اسرائیل به حضرت موسی می گوید من کسی را از تو عالمتر نسبت به خدا نمی شناسم حضرت موسی می گوید من نیز نمی شناسم، خداوند به حضرت موسی می فرماید بنده ای دارد که از او عالمتر است، پس از اینکه حضرت موسی (ع) مطلع می شود خداوند بنده ای دارد که از او نسبت به خدا عالم تر است تصمیم می گیرد تا به نزد او برود و از او علم فرا بگیرد هنگامی که این تصمیم را به همراه خود (حضرت یوشع بن نون، وصی و جانشین او) اطلاع می د هد عبارت فوق را بیان می کند که این

نشانة عزم والای آن حضرت برای یافتن معلمی است که با تعلیم از او به معرفت خدا برسد.

عمل مطابق با علم، شرط وصول به کمال نهایی

نکتة دیگری که در باب علم قابل ذکر است این است که یگانه راه وصول به سعادت و کمال نهایی ، عمل مطابق علم است و لذا خداوند به پیامبر اسلام دستور می دهد که از چیزی که بدان علم ندارد پیروی نکند[1] ؛ چرا که پیروی از چیزی که بدان علم نداریم مساوی عمل جاهلانه است و معلوم است که چنین عملی ما را به سعادت نخواهد رساند و از همین جا می توان فهمید که چرا در روایات آمده است که طلب علم بر هر هر مرد و زن مسلمان واجب است[2].

تامل در آیة مذکور نشان می دهد که دستور خداوند دربارة عدم پیروی از آنچه بدان علم نداریم دستوری مطلق است یعنی اگر فرد و جامعه بدان عمل کنند، پیش از هر تصمیمی علم مربوط به آن را کسب می کنند و لذا در انتخابهای فردی نظیر انتخاب شغل، انتخاب همسر، انتخاب رشتة تحصیلی، و در انتخابهای اجتماعی نظیر انتخاب خط مشی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ... ابتدا مطالعه و بررسیهای لازم را انجام می دهند و بعد اقدام می کنند، و معلوم است که فرد و جامعه ای که اینگونه عمل می کنند و سرنوشتی جز سعادتمندی ، رفاه، آرامش و امنیت نخواهند داشت، و بدبختی ، فلاکت، مشکلات، و نکبتها همه ناشی از عملکردهای بدون علم و آگاهی و دوراندیشی است.

این دستور به قدری جامع است که حتی اعتقادات یک انسان را هم در بر می گیرد، یعنی لازم است زمانی به عقیده ای باور پیدا کنند که ابتدا نسبت به آن علم پیدا کند و روشن است که عقاید خرافی و موهوم ریشه در جهل دارد و اگر افراد ملتزم به علم باشند به عقاید صحیح باور پیدا خواهند کرد. و چون عقاید،

زیربنای اخلاق و رفتار است، با تصحیح عقاید، زمینة تصحیح اخلاق و رفتار نیز فراهم خواهد شد.

یادگیری فعال و غیرفعال

کسی که علمی را می آموزد به یکی از دو طریق ذیل ممکن است عمل کند:

یادگیری غیرفعال

در این نوع یادگیری ، یادگیرنده در کلاس درس حاضر می شود اما برای یادگیری انگیزة زیادی ندارد، دروس و مطالب ارائه شده توسط استاد را به مثابة تکلیف ناخوشایندی می بیند که او نا گزیر است آنها را برای گرفتن نمرة قبولی در امتحان پایان دوره، حفظ کند؛ از آنجا که این نحوه تلقی ، حالت خوشایندی را در درون او ایجاد نمی کند، او تنها زمانی به سراغ حفظ کردن مطالب می رود که احساس کند در غیر اینصورت با مردودی در آن درس مواجه می شود و معمولا این زمان روز یا روزهای قبل از برگزاری امتحان درس مذکور است چنین فردی در طول ترم یا سال تحصیلی هیچ فعالیت اضافه ای برای یادگیری انجام نمی دهد.

یادگیری فعال

در این نوع یادگیری ، فراگیرنده خواستار دانستن مطالب زیادی در مورد یک علم خاص است و از هر فرصتی برای افزایش اطلاعات و مهارت خود استفاده می کند؛ او کلاس درس را فرصت مغتنم ، محدود و زودگذری می داند که می تواند به یادگیری او کمک شایانی بکند ؛ او به مطالب ارائه شده توسط استاد اکتفا نمی کند، پرسشهای خود را که در کلاس پاسخ نگرفته با استاد در میان می گذارد و خواهان جواب ، یا معرفی منابعی برای مطالعة بیشتر است، اگر گمان کند که از یک کلاس و یک استاد به اهداف علمی خود در آن درس نرسیده، در کلاس استاد دیگر آن درس حاضر می شود و سعی می کند پاسخ

پرسشهای خود را بیابد و در آن درس به اطلاعات و تخصص کافی دست یابد. هدف چنین دانشجویی، تسلط بر محتوای آن درس است و زمانی آرام خواهد گرفت که به این تسلط دست یابد.

تاریخ گواه این است که دانشمندان و متخصصان موفق بلااستثنا از یادگیری فعال استفاده کرده اند. و کسانی که از یادگیری غیرفعال استفاده کرده اند ، در رشد و پیشرفت جامعه شان نقش کمرنگی داشته اند.

محدودة علم آموزی از نظر اسلام

در این بخش به بررسی نگاه اسلام دربارة حدود علم آموزی از جهات مختلف می پردازیم:

از نظر افراد: با توجه به روایت «علم آموزی بر هر مرد و زن مسلمان واجب است» در می یابیم که تعلم و یادگیری اختصاص به افراد خاصی ندارد و شامل همة مسلمانان می شود و به خصوص جنسیت هیچ تاثیری در لزوم یادگیری و علم آموزی ندارد.

از نظر زمانی:  با توجه به حدیث «از گهواره تا گور در طلب علم باشید» معلوم می شود که در طول مدت عمر یک انسان هیچ زمانی مستثنا نیست و مسلمان همواره باید در صدد یادگیری باشد.

از نظر مکانی: با توجه به روایت «دانش را بیاموزید هر چند که در چین باشد» دانسته می شود که طلب علم، فریضه ای است که جا و مکان خاصی نمی شناسد.

از نظر نوع علم: با توجه به اینکه در چین در زمان پیامبر از علوم اسلامی خبری نبود می توان نتیجه گرفت که روایت مذکور علم را در یادگیری علوم دینی محصور نمی کند و هر علم مفیدی که برای فرد یا جامعه نفع داشته باشد مشمول توصیه به یادگیری می باشد.

از نظر معلم: روایت «حکمت گمشدة مومن است پس آن را فراگیرید هر چند در دست منافق باشد» نشان می دهد حتی اگر علم و حکمت در دست پست ترین افراد از از نظر معنوی (منافق) باشد عذری برای عدم یادگیری به وجود نمی آورد؛ البته در اینجا در صورتی که علمی را یک انسان مومن و یک منافق داشته باشند فراگیری از مومن بدون تردید ارجح است ولی در مورد فوق سخن بر سر این است که اگر علمی را فقط یک نفر در اختیار داشت و او هم منافق بود (که به تعبیر قرآن جایگاه منافقین در پایین ترین درکات جهنم است) این امر نباید موجب عدم یادگیری شود و فراگیری علم در اینجا لازم است.

عوامل و موانع موثر در یادگیری

1. پیروی از حدس و گمان: یکی از عوامل روانی که مانع وصول به علم عمیق و حقیقی می شود این است که انسان سقف خواستة خود در علم آموزی را ظن و گمان قرار دهد و به همان اکتفا کند؛ اینگونه افراد از جدیت لازم برای یادگیری و کشف حقیقت برخوردار نیستند و انتخاب مسیر زندگی بر اساس این ظن و گمان می تواند عواقب فاجعه باری را برای آنها به ارمغان آورد. متاسفانه این گروه اکثریت افراد روی زمین را هم تشکیل می دهند چنانکه خداند در قرآن خطاب به پیامبر می فرماید:

«اگر از اکثر افراد روی زمین پیروی کنی تو را از راه خدا گمراه می کنند چرا که تابع چیزی جز گمان نیستند و جز دروغ نمی گویند» انعام/116

این ویژگی در 3 گروه دیده می شود:

الف) مقلدان کور: برخی از افراد به دلیل خودکوچک بینی و ضعف اعتماد به نفس به جای تفکر و شناخت حقیقت و شناخت روشهای صحیح ، در اندیشه و عمل از دیگران تقلید می کنند؛ این افراد از دانسته های خود غفلت کرده و ریزه خوار فکر و رفتار و مدهای مورد پسند دیگران می شوند. اگر این افراد به

تواناییها و سلیقة خود احترام می گذاشتند و مسئولیت انتخابها و رفتار خود را می پذیرفتند مطمئنا اندیشه و رفتار شایستة تحسینی را به ظهور می گذاشتند؛ در حالی که با تقلید از دیگران حتی در چشم آن دیگران هم ، به عنوان افرادی مقلد و خودباخته، شأن و منزلتی ندارند و شایستة سرزنش اند. طبیعی است که این افراد پیرو، که چشم به محصول تفکر دیگران دوخته اند در کسب علم تبحر نیافته و فاقد معیارهای تشخیص حقیقت از غیر حقیقت اند، و علم عمیق و حقیقی و اطمینان بخش در چنگ آنان نخواهد آمد، و علم عمیق و یقینی که مستلزم داشتن معیار لازم و استقلال فکری است در تیررس افراد مقلد قرار نمی گیرد.

ب) افراد عجول و شتاب زده: علم و دانش به مثابة دریایی است که برای یافتن گوهرهای آن باید به اعماق آن دسترسی پیدا و کرد و گوهرهای آن را یکی یکی کشف کرد؛ طبیعی است که چنین امری نیازمند صبر و حوصله و تامل و استقامت و تحصیل مهارتهای لازم است، و کسانی که می خواهند با عجله از این دریا چیزی به دست آورند جز کف، و خس و خاشاک کم ارزش روی آب چیزی عایدشان نمی شود.

در روایتی از امیرالمومنین نقل شده است که :«از شتابزدگی بپرهیز، زیرا شتابزدگی در کارها موجب می شود که انسان به هدف نرسد و کار شایسته ای نداشته باشد» غرر ، ج 1، ص 365

عمق دانش و تخصص زمانی عاید طالب علم می شود که تمامی شرایط لازم برای تحصیل علم را به دست آورد؛ استفاده از متون مناسب و خوب، صرف زمان کافی، استفاده از راهنمایی و تعلیم استادان متبحر، بررسی نظرات و ایده های مطرح در یک موضوع و تفکر و تامل در جزئیات، نقاط ضعف و نقاط قوت این نظریات و سعی در ارائة نظریه ای که نواقص نظرات قبل را نداشته

باشد و نسبت به آن جامع تر باشد؛ طبیعی است که این روند تنها در پرتو صبر و تانی و استقامت به دست می آید و با عجله و شتابزدگی نمی توان به مقصود رسید، و اساسا افراد شتابزده و عجول هدفی جز سطوح پایین علم برای خود ترسیم نمی کنند.

ج) افراد راحت طلب:

رسیدن به حقیقت زمانی میسر می شود که مانع راحت طلبی پشت سر گذاشته شود؛ بسیاری از افرادی که گرفتار ادیان باطل هستند به دلیل اینکه حاضر به پذیرش زحمت ناشی از تغییر دین نیستند از ابتدا برای شناخت دین حق اقدامی نمی کنند؛ حتی ممکن است یک مسلمان به دلیل همین نگرانی ، حاضر به شناخت عمیق دین خود نباشد و با پرهیز از تحقیق در مورد بنیانهای دین به خیال خود دین خود را حفظ کرده و رضای خدا را به دست آورده است در حالی که آنچه خداوند از مسلمانان می خواهد تفقه، یعنی شناخت عمیق دین است و این فرد در حالی که گمان می کند رضایت خدا را به دست آورده در نقطة مقابل رضایت خدا گام برداشته است.

در باب علومی که یک دانشجو در مدت تحصیل درصدد فراگیری آنها است، همین راحت طلبی می تواند عواقب ناخوشایندی را برای او برجای بگذارد چنانکه اوقات زیادی را که در طول ترم می تواند صرف مطالعة دروس خود کند، به بطالت بگذراند و یا بیش از حد نیاز به تفریح و سرگرمی و ... صرف کند.

2. انتخاب استاد شایسته: چه در علوم دینی، چه در علوم طبیعی و انسانی ، استاد شایسته نقش بسیار مهمی در موفقیت طالب علم دارد، چه بسا یک جملة استادی و یا یک منش و ویژگی شخصیتی استادی باعث شده تا یک متعلم تا پایان عمر با جدیت و مجاهدت در مسیر علم گام بردارد و با موفقیت به سرمنزل مقصود برسد. از آیت الله سید علی قاضی استاد علامه طباطبایی نقل شده است که فرمودند: اگر کسی نیمی از عمر خود را صرف پیدا کردن یک استاد خوب کند زمان زیادی را صرف نکرده است چرا که اگر به چنین استادی دست یافت نیمی از راه را رفته است. 3. شناخت و رعایت اولویتها: با توجه به اینکه عمر انسان، توان ذهنی و جسمی انسان و دوران سلامتی انسان محدود است ناگزیریم در میان اهداف و مطلوبها دست به انتخاب بزنیم و سعی کنیم در مدت محدودی که در اختیار ما قرار می گیرد به سراغ بهترین خواسته ها در حد امکان برویم؛ این انتخاب در دو حوزه انجام می گیرد ، از یک سو لازم است مشخص کنیم حوزة علم و تحصیلات در مقایسه با سایر حوزه ها (6 حوزة دیگر مطلوبهای انسان) چه میزان برای ما اهمیت دارد و به همان میزان برای آن وقت و انرژی بگذاریم و ثانیا در میان رشته های مختلف علمی یک یا دو رشته را به عنوان رشتة تخصصی انتخاب کنیم (و با سایر رشته ها در حد اطلاعات عمومی آشنا شویم) و با جدیت در مسیر فراگیری آن گام برداریم ؛ در انتخاب رشتة علمی سه عامل علاقه ، استعداد و نیاز جامعه می تواند راهنمای خوبی برای انتخاب نوع رشتة علمی باشد.

 



[1] و لا تقف ما لیس لک به علم اسراء/36

[2] طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه



  

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اندیشة اسلامی 2

 

نیاز به اعتقادات صحیح دربارة خدا، حیات پس از مرگ و نبوت، یکی از عمیقترین نیازهای انسانی است و لذا روانشناسان بحث گسترده ای را به دین اختصاص داده اند، همچنانکه فیلسوفان، مورخان، جامعه شناسان، مردمشناسان مباحث مبسوطی را به آن اختصاص داده اند و گروههایی از دانشمندان نظیر متکلمان و دین شناسان بطور اختصاصی به بررسی این موضوع پرداخته اند. در این مبحث تحت عنوان اندیشة اسلامی 2 بر آنیم تا مهمترین مباحث مورد توجه یک جوان مسلمان را در حد گنجایش 2 واحد درسی مورد بررسی قرار دهیم:

نخستین پرسشی که لازم است مورد بررسی قرار گیرد این است که پرداختن به بحث دین چه اهمیتی دارد؟

پاسخ این پرسش به دغدغه های اصیل و جدی انسانی بازمی گردد؛ هر انسانی دارای عمر محدودی در این دنیا است که با واقعه ای به نام مرگ خاتمه می یابد و این در حالی است که انسان در درون خود میل به حیات جاودانه را می یابد و طبیعتا این پرسش برای او اهمیت دارد که آیا مرگ پایان زندگی است یا تنها گذرگاهی برای ورود به یک حیات دیگر.

اگر حیات دیگری

وجود دارد آیا آن حیات نیز همانند حیات فعلی دارای سعادت و شقاوت است؟ و اگر اینگونه است راه رسیدن به سعادت و رهایی از شقاوت به چه صورتی است ؟ آیا برنامه ای وجود دارد که با عمل به آن برنامه در این دنیا به سعادت در حیات پس از مرگ دست یابیم؟ اگر چنین برنامه ای وجود دارد این برنامه در اختیار چه کسانی است و آیا آنها خود این برنامه را طراحی کرده اند یا از منبعی دارای علم مطلق آن را دریافت کرده اند ؟ اگر چنین منبعی وجود دارد سایر اوصاف این عالم مطلق چیست و آیا همة انسانها می توانند با او ارتباط داشته باشند؟

این سوالات و سوالات بیشماری از این دست که از پرسشها و دغدغه های هر انسانی محسوب می شوند در چارچوب مباحث اعتقادی (اصول دین) قرار دارند و ادیان توحیدی پاسخهای ویژه ای به آن داده اند که این پاسخها و تبیین عقلی آنها در قالب علم کلام تدوین شده اند و در حال حاضر در چارچوب دروس اندیشه اسلامی 1 و 2 به تبیین این مباحث در سطح اندیشة دانشجویان مقطع کاردانی و کارشناسی ارائه می شوند

فوائد تحقیق در مورد دین حق:

1.     به آرامش رسیدن فردی که به دنبال پاسخ پرسشهای خود در موارد مذکور در فوق است

2.     اگر این معلوم شود که کدام دین، دین حق است و همه ملتزم به پذیرش آن باشند طبیعی است که همة دینداران دارای دین واحدی خواهند بود و این وحدت ریشة بسیاری از جنگها و خصومتها را از بین خواهد برد و جهان به سمت صلح مبتنی بر عدالت و اتحاد پیش خواهد رفت

3.     صلح و آرامش ناشی از آن زمینة پیشرفت در حوزه های گوناگون و رفاه بیشتر بشریت را فراهم خواهد کرد

آیا عقل توان پاسخ گویی به پرسشهای اصلی انسانها (آنچه که تحت عنوان اصول دین به آنها پاسخ داده شده) را ندارد؟

برای بررسی این موضوع لازم است حدود توانایی عقل را مورد توجه قرار دهیم:

حدود توانایی عقل

عقل در جایی حکم صریح و قاطع دارد که اطلاعات کافی در اختیار داشته باشد؛ اما در جایی که اطلاعات کافی نداشته باشد حکمی نمی دهد و به همین دلیل اگر کسی بدون اطلاعات کافی در مورد مسئله ای حکمی بدهد آن حکم را عاقلانه نمی دانند؛ به عنوان مثال اگر از کسی که اطلاعات پزشکی ندارد بپرسند که از میان دو روش جراحی برای درمان یک کلیة آسیب دیده ، کدام یک عاقلانه تر است، او نمی تواند پاسخی عاقلانه ارائه کند و این نه به این دلیل است که او فاقد عقل است بلکه به این دلیل است که عقل او اطلاعات کافی را در اختیار ندارد.

به همین ترتیب هنگامی که از انسانی بپرسند ما در طول زندگی چه کارهایی را انجام دهیم و از انجام چه کارهایی پرهیز کنیم تا به سعادت در زندگی پس از مرگ نائل شویم ، اگر این انسان از ارتباط میان اعمال ما در این زندگی و نتیجة آنها در حیات پس از مرگ بی خبر باشد منطقاً نمی تواند حکمی عاقلانه و معقول ارائه کند.


  

باسمه تعالی

آئین زندگی درسی است که شیوه های صحیح زندگی، اعم از دانش اندوزی، پژوهش ، معیشت، معاشرت ، ازدواج، گفتگو، نقد ، مناظره و اقدامات سیاست ورزانه را تبیین می کند.

صحیح و ناصحیح در این مباحث ناظر به بعد اخلاقی است که برای فهم بهتری از آن، لازم است دلیل ضروری بودن اخلاق را بررسی کنیم:

در مورد اینکه چرا باید به اخلاق پایبند بود ، حداقل دو نظریه ارائه شده است:

1.     وظیفه گرایی

2.     نتیجه گرایی

وظیفه گرایان -که کانت شاخص ترین مدافع این دیدگاه است- معتقدند ما به عنوان یک انسان در درون خود بدون اینکه از کسی فراگرفته باشیم، قانونی به نام قانون اخلاق را درک می کنیم که ما را ملزم می کند به مطابق آن قانون عمل کنیم و به دلیل وجود این قانون در درون ما است که ملزم هستیم اخلاق را رعایت کنیم.

نتیجه گرایان معتقدند رعایت قوانین اخلاقی نظیر «باید راستگو بود، نباید دزدی کرد و...» موجب جلب منافع ما می شود و چون هرکسی ذاتا به دنبال منافع خود است برای رسیدن به این منافع باید قانون اخلاقی را رعایت کند.

نقد:

اگر از وظیفه گرایان پرسیده شود چرا ما باید مطابق قانون اخلاقی عمل کنیم پاسخ می دهند کمال انسان در عمل به این قانون نهفته است و ما با عمل به قانون اخلاقی دارای فضیلت می شویم و کسانی که صاحب فضیلت می شوند استحقاق رسیدن به سعادت ابدی از سوی خداوند را پیدا می کنند.

با دقت در این قانون معلوم می شود که وظیفه گرایان رسیدن به نتیجه (سعادت ابدی) را دلیل ضرورت عمل به قوانین اخلاقی می دانند و در حقیقت آنها هم نتیجه گرا هستند.

بنابراین تمام کسانی که معتقدند باید به قوانین اخلاقی عمل کرد به دنبال به دست آوردن نتایج آن هستند، اما هر گروه به دنبال نتایج مورد نظر خود هستند:

کانت به عنوان یک وظیفه گرا به دنبال رسیدن به سعادتی است که معتقد است از مسیر فضیلت می توان به آن رسید.

کانت معتقد است اگر ما بدون در نظر گرفتن نتیجة کار اخلاقی و فقط به دلیل اینکه آن کار اخلاقی است، آن را انجام دهیم فردی دارای فضیلت خواهیم شد و کسانی که دارای فضیلت بشوند مستحق آن خواهند بود که خداوند در حیات ابدی آنان را به سعادت ابدی برساند. اما کانت اصرار دارد که ما نباید به این نتایج توجه کنیم و فقط باید به دلیل اینکه یک کار اخلاقی است آن را انجام دهیم.

نتیجه گراها نیز منافع مختلف مادی و معنوی و حتی به دست آوردن رضای خدا را نتیجة انجام اعمال اخلاقی می دانند.

توضیحات فوق روشن می شود که کاری از نظر اخلاقی صحیح است که ما را به نتایج و اهداف عالیمان برساند.

گسترة اخلاق

اخلاق مربوط به رفتارهای اختیاری انسان است و هر جا که انسان با ا ختیار خود بتواند کاری انجام دهد اخلاق در آنجا حضور دارد و هر کار اختیاری می تواند مطابق قوانین اخلاقی باشد یا با آن مخالفت داشته باشد و به تعبیر دیگر اخلاقی باشد یا غیر اخلاقی.

از یک نظر افعال اختیاری انسان به سه قسمت تقسیم می شود:

1.     افعال قلبی یعنی دوست داشتن و تنفر داشتن

2.     افعال عقلی که همان تفکرات انسان است

3.     افعال جسمانی که به وسیلة اعضا و اندامهای جسمانی نظیر دست ، پا، زبان و ... انجام می شود. این تقسیم بندی از نظر مبدأ صدور افعال است که عبارتند از قلب، عقل و اعضای بدن انسان.

با توجه به اینکه اخلاق و افعال اختیاری انسان لازم و ملزوم یکدیگرند، تحلیل افعال اختیاری می تواند به کنترل افعال اختیاری در راستای اخلاقی شدن آنها کمک کند.

تحلیل افعال اختیاری

در یک تحلیل روانشناختی از افعال اختیاری ملاحظه می کنیم که هر فعل اختیاری ضرورتا دارای 5 جزء است و محال است در یک فعل اختیاری این اجزا وجود نداشته باشند؛ در اینجا به همراه یک مثال از یک فعل اختیاری ، این 5 جزء را توضیح می دهیم:

1.     تصوری از فعل اختیاری                                     آب خوردن

2.     تصوری از فایدة فعل اختیاری                    سیراب شدن

3.     تصدیق فایدة فعل اختیاری               اذعان به مطلوبیت سیراب شدن

4.     ایجاد شوق نسبت به فایده                                   ایجاد میل به سیراب شدن

5.     تشدید شوق و ایجاد اراده برای انجام فعل   تشدید میل و ایجاد اراده برای آب خوردن

 

همانطور که ملاحظه می شود عنصری به نام فایده (مطلوب یا هدف) در هر فعل اختیاری حضور دارد که این عنصر نقشی کلیدی در هر فعل اختیاری دارد؛ این عنصر که از این پس آن را هدف می نامیم در تمام افعال اختیاری ما در سراسر زندگیمان وجود داشته، و میان هدفهای افعال مختلف اختیاری در سراسر زندگی رابطة طول و عرضی وجود دارد.

ارتباط طولی میان اهداف

منظور از ارتباط طولی میان اهداف این است که هدف یک فعل اختیاری مقدمه ای برای رسیدن به یک هدف دیگر قرار گیرد، به عنوان مثال دانشجویی که سر کلاس درس حاضر می شود، هدفش این است که در آن جلسه غیبت نخورد، مطالب درسی ارائه شده را به خوبی بفهمد و احیانا نکات مهم درسی را یادداشت کند؛ اما همة اینها مقدمه ای است برای یک هدف دیگر که عبارت است از به دست آوردن نمرة مطلوب در امتحان پایان ترم و پاس کردن آن درس با نمرة خوب. این هدف نیز مقدمه ای است برای پاس کردن همة دروس آن مقطع و نهایتاً اخذ مدرک در انتهای دورة تحصیلی آن مقطع. حتی گرفتن مدرک مذکور نیز مقدمه ای است برای هدف یا اهدافی دیگر (شرکت در مقطع بالاتر، به دست آوردن شغل مناسب، به دست آوردن درآمد مناسب، تامین معیشت برای یک زندگی راحت و ...)

به این ارتباط میان اهداف ، که هدف یک فعل اختیاری ، مقدمه ای برای رسیدن به یک هدف دیگر است ارتباط طولی گفته می شود.

نکته: تمام اهداف مذکور در فوق مربوط به یک فعل اختیاری است (حضور دانشجو در کلاس درس) یعنی اگر از دانشجو پرسیده شود «چرا در کلاس حاضر شده ای؟» پاسخ می دهد برای اینکه این

درس پاس شود ؛ و اگر گفته شود «برای چه پاس شود؟» پاسخ می دهد برای اینکه نهایتا بتوانم مدرک پایان دوره را اخذ کنم و اگر پرسیده شود «چرا می خواهی مدرک پایان دوره را اخذ کنی؟» پاسخ می دهد برای اینکه بتوانم شغل مناسبی به دست آورم ... یعنی همة این اهداف نتیجة یک فعل اختیاریِ حضور در کلاس درس است، اما هر کدام در مرتبه ای می باشد که مترتب بر مراتب قبلی است.

ارتباط عرضی میان اهداف (هدف زندگی)

گاهی اوقات میان اهداف انسان ، ارتباط عرضی وجود دارد و منظور از ارتباط عرضی این است که اهداف مختلف و متعددی در کنار یکدیگر می توانند یک هدف بالاتر را محقق کنند به عنوان مثال اگر بخواهیم بدانیم چه چیزی باعث می شود که یک ا نسان از زندگی 70 تا 80 ساله اش رضایت کامل داشته باشد می بینیم که لازم است در 7 حوزه به موفقیت و رضایت برسد تا نهایتا از کل زندگی اشت رضایت داشته باشد؛ این 7 حوزه به قرار ذیل اند:

1.     علمی تحصیلاتی

2.     اقتصادی معیشتی

3.     خانوادگی

4.     اجتماعی

5.     معنوی نگرشی

6.     فیزیکی جسمانی

7.     ذوقی هنری

یعنی اگر فردی احساس کند که در این هفت حوزه به خواسته هایش رسیده است در پایان زندگی این احساس را خواهد داشت که زندگی بسیار مطلوبی را طی کرده و از آن کاملا رضایت خواهد داشت. نکتة مهم در اینجا این است که این هفت حوزه (که ممکن است در مورد افراد مختلف تا حدودی با یکدیگر تفاوت داشته باشد) در کنار یکدیگر و در عرض یکدیگر ، رضایت کامل از کل زندگی را به وجود می آورند و موفقیت در بعضی از این حوزه ها همراه ناکامی در حوزه ها همراه ناکامی در حوزه های دیگر لزوما رضایت از کل زندگی را ایجاد نمی کند. در اینجا اصطلاحاً می گوییم میان این اهداف (7گانه) ارتباط عرضی وجود دارد.

 تعریف اخلاق

برای اخلاق تعاریف مختلفی ارائه شده است که یکی از جامع ترین آنها این است:

 «صفات و ویژگیهای پایدار نفس که موجب می شوند کارهایی متناسب با آن صفات ، به طور خودجوش و بدون نیاز به تفکر و تامل ، از انسان صادر شود»

در این تعریف سه ویژگی مورد توجه قرار گرفته است:

1.     صفات پایدار نفسانی

2.     علیت این صفات برای صدور اعمالی متناسب با آنها

3.     تاثیرگذاری این صفات در بروز اعمال بدون دخالت تفکر

نکته 1. این صفات و اعمال ناشی از آنها نافی اختیار انسان نیستند و حضور این صفات فقط به این معنا است که اگر کسی بخواهد این اعمال را انجام دهد صفات مذکور موجب تسهیل انجام این اعمال و دشواری ترک آنها می شوند؛ به عنوان مثال کسی که صفت بخل در نفس او پایدار شده است براحتی می تواند از خرج کردن پول برای رفع نیاز خانواده اش خودداری کند و بسختی می تواند در این راه پول خرج کند؛ همینطور کسی که صفت شجاعت در نفس او پایدار شده است براحتی می تواند در راه دفاع از کشور، دین و ناموسش خود را به خطر بیندازد و بسختی می تواند چنین کاری نکند.

نکته 2. بنابراین صفات و اعمال مذکور می توانند خوب یا بد باشند و ملاک خوب یا بد بودن آنها در فلسفه اخلاق مورد بررسی قرار می گیرد؛ نظریه ای که در اینجا مورد پذیرش قرار گرفته است این است که خوبی و بدی صفات نفسانی و یا اعمال اختیاری به این بستگی دارد که تا چه میزان ما را به اهداف عالی مان نزدیک می کند و یا از آن دور می کند. و باز در مورد اینکه عالیترین هدف چیست، در فلسفة اخلاق نظرهای مختلفی مطرح شده است که نظر مورد پذیرش در این مبحث این است که هدف عالی انسان که از آن به کمال یا سعادت حقیقی انسان تعبیر می شود، رسیدن به قرب الاهی است و منظور از قرب الاهی ، ارتقای روحی و معنوی انسان در حدی است که ضمن مشاهدة ربوبیت الاهی ، به اذن خدا به هر آنچه که بخواهد علم پیدا کند و هر آنچه را که بخواهد، بتواند انجام دهد و به تعبیر دیگر به هر چه که بخواهد بتواند دست پیدا کند.

بنابراین به طور خلاصه کارهایی اخلاقی است یا اصطلاحا از نظر اخلاقی خوب است که انسان را به قرب الاهی نزدیک کند و کارهایی غیراخلاقی یا از نظر اخلاقی بد است که انسان را از قرب الاهی دور کند.

آنچه که تا اینجا مطرح شد در حکم کلیاتی در باب اخلاق یا آئین زندگی است، از این پس بر آنیم تا به تبیین صفات و افعال خوب و بد (آنچه ما را به هدف اعلا نزدیک می کند و یا از آن دور می کند بپردازیم که این صفات و افعال را در 7 حوزة ذیل به بحث خواهیم گذاشت:

1.     دانش اندوزی و پژوهش

2.     نقد

3.     معیشت و کسب و کار

4.     معاشرت و ارتباطات اجتماعی

5.     ازدواج

6.     سیاست

7.     گفتگو

آیین دانش ا ندوزی

علم و دانش در اسلام و اخلاق اسلامی مورد توجه خاصی قرار گرفته است و از آنجا که بحث دانش اندوزی از منظر اخلاق مورد نظر فعلی ما است مانند هر امر د یگری که بخواهد از نظر اخلاقی ارزش مثبت داشته باشد باید واجد دو ویژگی حسن فعلی و حسن فاعلی باشد یعنی اولا علم مفید و سودمندی باشد و ثانیا با قصد و نیت صحیح که همان قصد رسیدن به کمال انسانی (تقرب الی الله) است کسب شود. برخی از علومی که سودمند و مفیدند عبارتند از علومی که به کسب اعتقادات صحیح ، اخلاقیات نیک و رفتار پسندیده منتهی می شوند و یا موجب رفاه بیشتر ، امنیت بیشتر و سلامتی بیشتر فرد و جامعه می شوند. حال اگر کسی به این مطلب توجه داشته باشد که علوم خاصی موجب سعادت و کمال نهایی انسان و جامعه می شود و با قصد رسیدن به سعادت (قرب الاهی) سراغ این علوم برود، دانش اندوزی او بیشترین ارزش را خواهد داشت و هر میزان از توجه به این مطلب غافل باشد و فقط در طلب منافع دنیوی و یا خدای نکرده آسیب زدن به جامعه سراغ علم برود، دانش اندوزی او ارزش کمتری و حتی ارزش منفی خواهد داشت. چنانکه اگر کسی به سراغ علومی نظیر سحر برود و در این راه ریاضتهای غیرمشروعی را متحمل شود، علم او وبال گردن او خواهد بود.[1]



[1] و اذ قال موسی لفتیه لا ابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقبا (تعبیر حقب که به معنای زمان طولانی است تا چند ده سال هم معنا می دهد)




[1] و اذ قال موسی لفتیه لا ابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقبا (تعبیر حقب که به معنای زمان طولانی است تا چند ده سال هم معنا می دهد)



[1] مگر اینکه هدف او از یادگیری سحر مقابله با ساحران و دفع شر آنان به نفع جامعه اسلامی باشد.

[2] و اذ قال موسی لفتیه لا ابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقبا (تعبیر حقب که به معنای زمان طولانی است تا چند ده سال هم معنا می دهد)


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ